سال ۸۶ بود که یکی از دوستان نزدیک خانوادگیمون رئیس اداره فرهنگ و ارشاد شد ٬ و فرهنگ شهرستان رو ییهویی هل دادن تو بغل خانواده ی ما ٬ ما هم که فرهنگی و فرهنگ دوست دیگه خودتون حدس بزنید چی میشه ؟؟؟؟؟؟؟؟
بابا من رو که دردونشم بودم گذاشت مسئول آموزش فرهنگسرا و خودش هم فقط سه شنبه ها و چهارشنبه ها واسه کلاس حافظ خوانی و مثنوی خوانیش میومد فرهنگسرا و من بودم وفرهنگدونی و حس ریاست و...
قوانین رو خودم وضع می کردم و خودم اجرا می کردم و خودم در صورت لزوم لغو می کردم ...به جای بابا تصمیم می گرفتم ٬امضا می کردم ٬نظر می دادم و کلا حالشو می بردم ...
معلم نقاشی کودکان فرهنگسرا ازدواج کرده بود و من دنبال یه معلم می گشتم که بچه ها بهم گفتن یه خانمی به نام خانم صادقیان هست که خدای این کاره به بچه ها گفتم :زنگ بزنن بیاد اومد ٬نشست ٬بهش گفتم :خانم صادقیانی ٬ شما از صادقیانیهای شهریارید ؟ با لحن تند گفت :من صادقیانی نیستم صادقیان هستم و اصالتاٌ طالقانیم ٬ با خوشحالی گفتم : جداٌ ٬ به مجموعه ما خوش اومدید . میدونید که اینجا عرف چیه ؟ گفت : بله من قبل از تولد پارمیدا ( دختر کوچولوی نازی که همراهش بود )اینجا کار کردم .۶۰٪ شما و ۴۰٪ من درسته؟ من گفتم :دقیقا و بعد از عقد قرارداد با متانت از صندلیش بلند شد دست داد و خواست خداحافظی کنه که یهو یه فکری مثل شهاب از ذهنم خطور کرد و به خانم صادقیان گفتم: خانم صادقیان ٬ این قرارداد فسخه ٬
خانم صادقیان با تعجب بهم نگاه کرد و گفت : چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتم : آخه باید توش یه تغییرات بدم ٬ میدونید چیه ٬ ما با اشخاص معمولی شصت٬چهل کار میکنیم طالقونیها پنجاه٬پنجاه .
و هر دو خندیدم ...
پی نوشت: خانم صادقیان الان یکی از صمیمی ترین دوستان منه و بارها اقرار کرده که فکر میکرده ٬من دارم سر درصد ها باهاش شوخی می کنم.
اول
سلام ٬خودت اول ٬خودت دوم ٬خودت سوم ...
دووووووووووووووم
سلام شما از نظر بنده اولید .
دوستیت با خانم صادقیان عزیز همیشه پایدار....
از روزای فرهنگسرات خیلی گذشته هااااااا.... یادش به خیر
سلام آره ولی گاهی خیلی دلم هوای آنروز ها رو میکنه.
سووووووووووووم
خوووووووب انگار در مورد سوم شدن ضایع شدیم به سلامتی
اولا تبریک برای وبتون...
دوما پسر خوکشلتونو ببوسید جا من...
سوما
من یه بار اومدم طالقان اونم کنار ابش جای خیلی باصفایی بود...
و اینکه خیلی از دوستی های صمیمی با برخوردهای خیلی ساده شکل میگیرن...دوستتی تان پایدار
اولا گفتم که شما اولید
دوما مرسی عزیز دلم
سوما ان شا الله اینبار با هم بریم
و مرسی که سر زدی عززیزم
سلام
پارتی بازی اونم توی محیط فرهنگی ، وای وای وای
سلام عرض شد
خوبه زیاد دیر نرسیدم همه پست ها رو خوندم. گفتم یه جا کامنت بذارم.
1- مبارک باشه وبلاگتون و چرخش براتون بچرخه
2- امیدوارم که خاطرات خوبی از این وبلاگ براتون بمونه
3- داستان کوتاهی که نوشته بودید پارادوکس جالبی داشت. یه جوری دیدن آن روی سکه بود.
4- تعریف پسر گُلت رو هم از بابک خان زیاد شنیدم. خدا حفظش کنه براتون.
5- درخصوص اون فامیل نوشت: یه توصیه دوستانه: هر چه زودتر جلوی یه همچین رفتارهایی رو بگیرید مطمئنا در آینده کمتر حرص می خورید و رنج می کشید. این مسئله رو کاملا تجربه کردم. بعضی آدمها هر چی در برابرشون کوتاه بیای اونها از رو نمیرن. (امیدوارم که میونه فامیلی رو بهم نزده باشم):)))
ببخشید که کامنت طولانی شد برای بار اول.
سلام ۱- مرسی عزیم
۲-خودم هم امیدوارم دوستهای خوبی از این راه پیدا کنم که خاطرات خوبی باهاشون رقم بخوره
۳- مرسی
۴-مرسیییییییییی
۵- حتمااااااااااااااااااااا
مرسی که سر زدی ...
خبر نداشتیم یه اسحاقی دیگه متبرک کرده خاک بلاگستانو !
خیلی خوش اومدید حاج خانوم
مشرف فرمودید !
سلا م یه دنیا ممنون که سر زدید ...
اااااااا نرگس جون شمایین که. من از عکس گل پسرت شناختم . اسم و فامیل به این گندگی و ندیدیم
فدای همه طالاقونیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
سلام نینا جون زنده باد همه طالاقونیها ...
پارتی بازی
چه با مزه..چه کیفی
کردن خانم صادقیان
عجب حالی میده
اینجورپارتی بازیا
اوهوووووووووم
یاحق...
سلام پارتی بازی کلا حال میده عزیزم
زنده باد طالقان
درود بر همه طالقانیها
سلام زنده باد همه طالاقونیها
حالا شوخی بود دیگه نه ؟
نه
سلام.
مبارکه آبجی...
به بابک گلگی تو میکردم که چرا خبر به من ندادی، بعد گفتم عیب نداره، به محبت های این چند روزه در... لینکت را با خوشحالی بر سر در جان غزل نصب کردم.
همیشه موفق باشی...
سلام به همسر خوب و مهربانت برسون...
رادین رو از طرف من یه گازش بگیر...
نرگس چند روزه زود زود دیدمش دلم براش یه ذره شده جیگر رو...
دیگه جدی خداحافظ
سلام امید جان خوبی؟شرمنده آخه چیز قابل عرضی نداشتم استاد که خبر هم بدم....شما هم به دوست عزیز ما سلام برسون .مرسی از لینک برادر . خوب زود زود بیایید آخه رادین هم دلش برای شما و همسر گرامیتون تنگ میشه ...
سلام بسیار زیبا بود
ارادتمند همه طالقانی ها هم هستیم
با اجازتون لینکتون کردم
سلام مرسی احسان جان
سلااااام همسر آقای جیم
دوستیتون پایدار تر از همیشه
قلم زیبایی دارید خوشحالم از آشناییتون
سلام مرسی سارا جان .
سلام نرگس جان جانم... خوبی ؟ رادین عزیزم خوبه؟
دلم برات تنگ شده... هی می خواستم بهت زنگ بزنم.. ولی نشده... خلاصه که خیلی ارادت داریم بانو...
چقدر خوشحالم که اینجا می نویسی و می تونم بخونمت... همین الان تموم پستات رو خوندم... اون داستانت محشر بود...
می بوسمت و رادین رو هم سفارشی می بوسم.
سلام محبوب جان چقدر دل تنگتم ٬رادین هم خوبه ٬منم دلم واست خیلی تنگ شده ...واسه همه لطفت و مهربونیات ممنون...
سلاااااااااام نرگس عزیز....
مبارکه..خوش اومدی...
..همه پستهارو خوندم...بابا احسنت..اول کاری خیییلی قشنگ مینویسی...بالاخره خواهری بابک هستی دیگه...
..برات یه عالم انگیزه و شور نوشتن آرزو میکنم
پرفروغ باشی عزیز....
سلام یه دنیا از لطفتون ممنون ...
سلام
نمیدونم طالقونیها چطور افرادی هستند.
امــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
دربست ارادتمند اصحاب اسحاقی هستم.
پاینده باشید
سلام مرسی شما لطف دارید...
مبارک باشه بانوی طالقانی..خوش اومدی به این سرزمین بی انتها امیدوارم موندگار باشی..قشنگ و خواندنی نوشته بودی
مرسی عزیزم .
چشمم روشن...از میز ریاست سواستفاده می کردی و به همشهری هات حال می دادی؟ به به...