آقای چیز

بعضی وقتها آدم دلش می خواهد از ته گلو و با تمام قدرت فریاد بزنه و به یه کسی بگه با تمام وجود ازت متنفر م ، از زرنگ بازیهات ، از دودر کردنهات ، از رفتارهای زشت  و نا متمدن نانت ،اما قدرتش رو نداره توی روی طرف بیاسته وبا شهامت از نفرتش بگه ،پس مجبور میشه دل عزیز بی تقصیر ی به نام آقای جیم رو بشکنه و اون رو متهم کنه به اینکه تو نمیتونی این آدم رو از زندگیت دور کنی ، تو نمیتونی به برادرت بگی که خانمم از کارت خسته شده ،بریده ، و کلا ازرفتارت متنفره ...

و بدی قضیه و شاید هم خوبی قضیه اینه که اون زمان که تو داشتی با تمام وجودت از تنفرت حرف میزدی رادین شماره خونه اون آدم رو از فون بوک گرفته باشه و اون آدم تمام و کمال حرفهای دلت رو شنیده باشه ، حرفهایی که هیچ وقت تو قدرت گفتن اونها رو نداشتی و همیشه مثل حیوانات هزار باره نشخوارشون می کردی و دل آقای جیم بی گناه و بی تقصیر رو میشکستی...

 اما الان یه حس دوگانه دارم نمیدونم باید از اینکه حرفهام رو شنیده خوشحال باشم یا ناراحت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خوشحال میشم تو کامنتها نظراتتون رو بگید.

نظرات 20 + ارسال نظر
لیدا چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:49 http://yellow-harmony.blogsky.com

خوشحال
به هر حال حرفتو شنید دیگه...
شاید به خودش بیاد ;)

محمد مهدی چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:30 http://mmbazari.blogfa.com



سلام

طبیعتن از اینکه یکی نا خواسته حرفهای آدمو بشنوه حس بدیه ...

اما همیشه در زندگی به احساس خوشایند نیاز نیست گاهی بعضی جاها باید این حس بد رو تجریه کنی تا از یک فرایند بد ساری جلوگیری کنی ...مهم آقای جیم است بقیه را بی خیال شو حواهر ...

سحر دی زاد چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:42 http://dayzad.blogsky.com/

خوب نرگس جان الان کاملاً درکت می کنم. هرچند بهتره که بعضی مواقع آدم حرمتها رو نشکنه و تقیه کنه اما گاهی هم اینجور اتفاق ها دل آدم رو خنک می کنه و شاید حتی توش حکتی بوده تا این آدم شاید به خودش بیاد یا رفتارشو اصلاح کنه و یا حداقل نظر واقعی شمارو راجع به خودش بدونه...
به هرحال زیاد راجع بهش فکر نکن و بگو اتفاقیه که افتاده و سعی کن جوری رفتار کنی که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده و اصلا شما نمیدونی که اون همه ی حرفاتو شنیده

بابک چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:17

نرگس جان به نظرم الان این حرفها رو بگی خیلی بهتره
تا سی و سه سال دیگه مثل مامان بگی
اما نه با بی احترامی
مودبانه

پرچانه چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:29 http://forold.blogsky.com/

ووووووووویی
ینی من از این سوتی ها اینقدر دادم
هر دفه هم از شدت خجالت میخواستم سکته کنم
البته با این تفاوت که من دوست نداشتم طرف بفهمه
اما تو دوست داشتی که بفهمه اما جرات گفتنش رو نداشتی
خوب اینطوری که خیلی عالی شد
دست رادین جان درد نکنه

فرشته چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:39 http://www.houdsa.blogfa.com

حس بدی داشتی میدونم..

اما به نظرم آدم یه بار حرفاشو بزنه و یه عمر رو کولش حملشون نکنه خیلی بهتره...

مهربان چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:46 http://mehrabanam.blogsky.com/

من جای تو بودم می گفتم خط تلفن خونمون رو از یک هفته پیش واگذار کردیم.
ما الان اصلا خونمون تلفن نداریم ....
من اصلا دیشب گلودرد داشتم و صدام در نمی یومده....
اونی که این حرفا رو می زنده من نبودم که....
برای رد گم کنی هم فردا صبح می رفتم مخابرات و خط خونه رو می فروختم .

محبوب چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:06 http://mahboobgharib.blogsky.com

به نظر من بهتره که بشینی و صادقانه با این آقای چیز صحبت کنی و بخوای که ازت دور باشه... یا اگه نمی تونی به خودش بگی، از یک نفر خواهش کنی که از احساس ِ تو با خبرش کنه...
اما حالا هم بد نشد که فهمید... حداقل اینجوری می فهمه که تو حست چی بوده و در تموم این مدت از بزرگواریت خوب برخورد می کردی... اما اگه مستقیم از زبون خودت شنیده بود، و منطقی و مؤدبانه از حست نسبت به کار ها و رفتارهاش باهاش صحبت می کردی، خیلی بهتر از این...
من همیشه می گم، هر اتفاقی که میفته ، بهترین حالت ممکنه که واقع شده، در مورد این جریان هم حتما همین طوره... حتما خواست خدا بوده، شاید اگه به خودت بود، تا 50 سال دیگه هم خودتو می خوردی و حرفی نمی زدی... حالا بهتر شد... حتما خیری درش بوده و هست.

هدی۳۲ چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:49

سلام دوست عزیزم
در ابتدا بگم رسیدن بخیر و زیارتتون قبول
به نظر من واقعا از اینکه خانواده شوهر حس واقعی آدم در مورد خودشون غیر مترقبه بدونن احساس خوبی نیست مخصوصا که همیشه هم خویشتنداری کرده باشی ولی باید یجوری بدونن - بیخیال دیگه کاری نمیشه کرد

chapdast چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:56 http://chapdastam.blogsky.com/

خوب شده که :))))
دست ِ رادین درد نکنه.. ولی خب کاشکی حداقل حرفای بد بد نزده باشی بهش...
تجربه ثابت کرده نباید به کسی که حتا متنفری ازش بی حرمتی کنی... ی روزی شاید برسه که ببینی محبوب ترین فرد ِ زندگیت همونی شد که بدت میاد ازش..
حرف رو تو دل نگه داشتن، کینه درس می کنه :دی ولی گفتنش آدمو راحت می کنه.. خوشال باش پس :))

دختری که حرفهایش را نمیخورد(پری) چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 14:45 http://www.dhnemikhorad.blogfa.com

مهم نیست که دیگه اون آقا چی فکر میکنه مهم انیه که میدونه شما از دستش خسته شدی و هم خودتو راحت کردی هم آقای جیم رو

جزیره چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 15:38

اوه چقدر وحشتناک بود....رادینِ وروجکِ اوضاع خراب کن
خب....میدونی خیلی سخته، خیلی سخته جواب دادن به سوالی که پرسیدی.
حقیقتش اینه که همه چی بستگی داره به حرفایی که زدی. مثلا اگه جدو ابادِ طرفو اوردی جلو چشاش، خب مسلما حس خوبی نیست دفعه ی بعدی که ادم میبینش. ولی نه، اگه خیلی محترمانه داشتی به اقای جیم گله میکردی بابت برادرش، خب نه دیگه ناراحتی نداره که، اتفاقا باید خوشحال هم باش.

تازه شاید باورت نشه در صورت اینکه تو موقعیت اولی هم قرار گرفته باشی فقط دفعه ی اولی که میبینیش شاید یکم خجالت زده شی ولی بعدش که ببینی اون ادم ذره ای تغییر نکرده دلت هم خنک میشه و پیش خودت میگی ایکاش بدتر از اونا میگفتم اون دفعه

در هرصورت خودت رو برای دفعه ی اولی که میبینیش اماده کن. موفق باشی

دکولته بانو چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 20:07

یااااااااا خدا ... بهتر بود رک حرف می زدی تا اینکه اینجوری ... اما خب ... کاریه که شده ... شایدم بهتره اینجوری ... توکه آخرشم نمی گفتی ... پس سعی کن شهامت روبرو شدن باهاشو پیدا کنی ... از آقای جیم هم کمک بخواه ...

روشنک چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 22:13

گلم در هر کاری حکمتی هست
به فال نیک بگیر
هم تو روش نگفتی هم بهش رسونده شده مطلب
بسپارش به خدا خودش جریانو ختم به خیر میکنه

خدیجه زائر چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 22:39 http://480209.persianblog.ir

من هم خیلی سال پیش از این سوتی ها داشتم. امیدوارم واسه تو ختم به خیر بشه....اما زیاد سخت نگیر و محکم باش به قول بابک الان خیلی بهتره تا بعدا"

مریم چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 23:44

بی خیال اونا پروتر از این حرفها هستن اصلاخودتو ناراحت نکن
بیا یه هفته بریم شمال خوش بگذرونیم یادت میره...

یلدا نگار پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 00:34 http://Yaldanegar.persianblog.ir/

سلام،به نظرم فردی که اینهمه باعث ناراحتیتون شده ارزش اونو نداره که خودتو بخاطر این اتفاق ناخواسته اذیت کنی،میدونم برای شما خسته،اما حکمتی بوده،بسپار به خدا،و بعد هم خدا برات حلش میکنه.

سبز مثل سبز یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:53

سلام
فکر میکردم اهالی طالقان با شهامت تر از این حرفها باشن.
بنظرم کاشکی خیلی زودتر از اینها به طرف میگفتید و قال قضیه رو میکندید.
چرا ما باید بخاطر رفتار و اخلاق یک نفر دیگه مدام سوهان برداریم و بکشیم روی اعصابمون.زن وشوهر (دور از جون شما و آقای جیم)اگر با هم نسازن طلاق میگیرن. حالا که چی مثلا شما باید بسوزی و اعصاب کل خانواده رو بزنی بهم که یک نفر دیگه ناراحت نشه.

زندگی کن برای خودت .
هر کی دوست نداشت ....لقش.

مهناز پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:26 http://www.mahnaz-daneshjoo.blogfa.com

سلام
این اتفاق دقیقا برای یکی از بستگانمون افتاد .
البته اونی که شروع کرده بود به بدگویی و پشت سر حرف زدن از کارش پشیمون شد و شروع کرد به عذر خواهی:)

محبوبه چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:05 http://sayeban.blogfa.com

اولش سخته ولی آخر سر میبینی یه بار سنگینی از دوشت برداشته شده..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد