فروشگاه کتاب2

دوستان عزیزم چند وقتی است که شخصی با اسامی جعلی از جمله کیامهر باستانی در بلاگستان در حال تاخت و تاز است و از انجائیکه ما از گذشته این شخص مستنداتی داشتیم بر خود لازم دیدیم که شما عزیزان را هم بی بهره نگذاشته و به شفاف سازی بپردازیم ...


القصه داستان بر میگرده به زمانی که بنده حقیر 7   ساله بودم و هنوز با ضرب و تقسیم و ریاضیات آشنا نبودم و آبجی مریم ما هم 9 ساله بود و فرد مذکور 11 ساله ...


از انجائیکه پدر بزرگوارمان جز تعلیم و تربیت راه دیگر نمی شناخت  و حقوق ناچیز معلمی را خرج خرید کتاب میکرد   و لاغیر...ما هم بر آن شدیم تا با اموال موجود در منزل که کتاب بود در هر قسم و شکل بازی برای خودمان  ابداع کنیم ...


بازی به این منوال بود که ما تعداد 60 کتاب رو به طور کاملا اتفاقی از قفسه کتاب انتخاب می کردیم و بین خودمان تقسیم میکردیم و هرکس صاحب 20 جلد کتاب میشد که در واقع برنده واقعی بازی باید کسی میشد که ابتدای به ساکن مبلغ کتابهایی که درقرعه کشی به دستش رسیده بیشتر از دونفر دیگر است ...و مبلغ 500 ریال پول هم به هرکسی به عنوان سرمایه داده میشد این پول ها به ابعاد اسکناس های 20 تومانی آن زمان با خط کش کشیده میشد و با خط بابک به صورت 1 ریالی ، 2 ریالی ،5 ریالی و 10 ریالی ،20 ریالی و 50 ریالی به هرکس داده میشد  و بازی با انتخاب محل فروش کتابها شروع میشد بابک اتاق خودش رو به عنوان فروشگاه انتخاب میکرد و کتابها رو در طبقه پایین کتابخونه اتاقش می چید مریم اتاق مشترک ما رو انتخاب می کرد و کتاب هاش رو پشت پنجره روی تاقچه بلند اتاقمون می چید من هم زیر میز پینگ پنگ رو به عنوان فروشگاه خودم انتخاب می کردم بازی هر روز ساعت 11 ظهر شروع میشد و 4 ،5 بعداز ظهر تموم میشد ودر این مدت زمان من و مریم و بابک چندین بار به عنوان مشتری به فروشگاههای هم سر می زدیم و از هم کتاب خریداری میکردیم و اگر بازی درست پیش میرفت در آخر باید یا کتاب بیشتر داشتیم یا پول بیشتر اما نمیدونم چه جوری بود که هر روز هم بیشتر پولها هم همه کتاب ها دست بابک میموند و اون تا فردا به عنوان برنده بازی بر ما فرمانروایی میکرد چند روزی که از شروع بازی گذشته بود من و مریم به روند بازی مشکوک شدیم وقتی از بابک سئوال میپرسیدیم به ما میگفت:آخه من از شما دونفر خوش شانس ترم ،با ریز شدن روی کارها و رفتارهای بابک بالاخره  پی به راز های بزرگی بردیم .

1-بابک ظهرها که ما برای ناهار میرفتیم دخل ما رو می زد و حتی گاهی از ما کتاب هم میدزدید .

2-چون اسکناس ها با خط بابک بود اون مبلغ اسکناس ها رو از 1 ریالی به 10 ریالی ،از 2 ریالی به 20 ریالی و....تبدیل میکرد...


دوستان عزیزم این داستان رو تعریف کردم اما قضاوت رو به عهده خوانندگان عزیز می گذارم

آیا به نظر شما اگه یه خواهر مارک یه ماشین رو به خاطر دل داداشش بکنه بدتر یا یه داداش دخل کتابفروشی آبجی هاش رو بزنه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



نظرات 31 + ارسال نظر
ری را سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:21 http://narenjestaan.persianblog.ir

محمد مهدی سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:26 http://mmbazari.blogfa.com



سلام

در هر صورت خانوادگی قابل احترام هستید و دوست داشتنی ...

آرشمیرزا سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:24


واقعن که برادر بی شعوری دارین
خوشحالم که این پست رو نوشتید و معلوم شد چرا هر دفعه که از خونه شون برمیگیردم نصف پولام نیست !!!



.

بابک سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:18

خیالت راحت شد نرگس جان
از این به بعد هر کی هرچی گم کنه میندازه گردن من بدبخت


بازهم در کل من فکر می کنم آدم از خانواده خودش بدزده بهتره تا از غیر

yasna سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 13:19 http://delkok.blogfa.com

وای نرگس جان
این چه دادشیه آخه داری شما؟ داداش دزد؟؟؟
وای وای... خوب شد رسواش کردی خواهر دستش واسه همه رو شد

افروز سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 14:34

شما خواهر و برادر محشرین به خدا خودمونیم بابک همیشه از سادگیتون استفاده میکرده چقدرم بهش خوش میگذشته

[ بدون نام ] سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 16:34

سلام
بازی محشری بود...کاملا فضا رو تصورر کردم..
کدوم برادر بزرگتری رو میشناسی که با خاهرهای کوچیکش ازین بدجنس بازیها نکرده باشه؟!
عالی هستین هردوتون

مشق سکوت- رها سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 21:06 http://mashghesokoot.blogfa.com/

چه خواهر برادرای شیطونی
ولی خدایی همیشه برادرها سربه سر خواهرا میذارن

فاطمه شمیم یار سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 22:47

سلاممم نرگس جان
وااای..میدونی برام جالب شد..دخترای منم چشمم رو چپ می کنن با کتابای من بازی می کنن...اغلب خونسردی خودم رو حفظ می کنم..ولی گاهی عصبانی میشم...
بعد دختر بزرگه منم گاهی می پیچونه کوچیکه رو...اما اینم بگم دختر کوچیکه ام خیلی باهوشه می فهمه و بهش میگه ولی در نهایت هم بسیار با گذشته...
الان ربطش رو به قصه خودت گرفتی که عزیز جان..
در ضمن منم معلمم

آذرنوش چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 00:03 http://azar-noosh.blogsky.com

آقای اسحاقیییییییییی

م . ح . م . د چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 00:08

ما طرفداران بی شمار عاغای کیامهر باستانی عمرن اگه با این حرفا خام شویم !

اصن هم الان ریختیم جلو استانداری و داریم میگیم :

کیامهر کیامهر حمایتت میکنیم ...

( قول چیزای خوب داده بم که بیام اینجا حمایت کنم ازش )

محدثه چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 00:15 http://shekofe-baran.blogsky.com/

اصن این داداشا همشون همینن!
داداش منم تو کارت بازیا که با دست میزدیم برمیگشت، همیشه کارتای منو میدزدید!
:خخخخخخخخخ

Chap dast چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:02 http://chapdastam.blogsky.com/

:)))))))))))))))))))))))))))))
عااااااااااااالی بووووووووووووود... :))))))
به امید پست های بیشتر اینچنینی :))))))))

گلنار چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:34



به نظرم کیفیت تجربه ای رو از سر گذروندن حتی به ظاهر و در معنای بد حتی برای یکبار بخصوص برای کودکانی که روحی جستجوگر دارند ,جالبه.

شما برای دل برادرتون اینکار رو کردید انگار در واقع خود انگیخته نبود ,هر چند که باز هم دریافتی از این عملکرد حتمآ نصیب شما شده و برادر جان هم که عشق کرده.

برادرتون برای دل خودش کرد و خود انگیخته بوده کشف این مسیری که به ظاهر به بچه بده منصوبه.

من به این بچه بده رای می دم بابت اینکه فکر کرد ,نقشه کشید,هدف گذاشت ,اجرا کرد و به خواسته اش رسید .بنابرین گاهی بد هم بد چیزی نیست
هم خودش یه درسهایی می گیره هم در جوارش دیگران یه درسهایی (آیکون پارتی بازی)

البته جدا از این زاویۀ دید ,هر بچه ای یه ویژگیهایی داره و هر دو در نوع خود بامزه بودین طبعآ و روح خاص خودتون رو داشتید ..ای بچه بدا چه خواهر برادر خوبی شدین
همین زیباست به نظرم.مرسی نرگس جان.


خورشید چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:53 http://shamsolmolook.persianblog.ir

اوه اوه چه آتیش پاره ای بودن.

متولد ماه تیر چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:07

ما هم یه همچین بازی ایی با اسباب بازی هامون میکردیم

فرزانه چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:05 http://www.boloure-roya.blogfa.com

عجب شفاف سازی:) یعنی یه همچین آدمی بوده این کیامهر باستانی!!!
اما خداوکیلی نقشه اش زیاد سخت نبوده ها. شما باید از فروشگاه تون بیشتر مراقبت می کردید. دزدگیری - دوربینی (اها یادم اومد لابد امکانات نبوده)

جزیره چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:29

کیامهر حیا کن بلاگستانو رها کن

واقعن خانوم نرگش ما متشکریم از شما به خاطر شفاف سازیتون. من واقعن فکر نمیکردم این سنت کیامهر همچین ادمی باشه خیلی خوشحال شدم که چهره ی حقیقیشو شناختم
مجدد:کیامهر حیا کن بلاگستانو رها کن
ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادیِ فضای مجازی

آوا چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:26

واقعا که بابک خان خوش
شانس بودن .از این بابت
که هم دخل بیشتری
داشتن و هم کتابای
بیشتری..هوم..
و دیگه این که بازیای
بچگی خیـــــــــلی
باحال بودن........
روحشون شاد و
یادشون گرامی..
هـــــــــــــی
یاحق...

سایلنت چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:04 http://no-aros.blogfa.com/

خیلیییییییییییییییییی باحال بود

بابک چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 16:06

از من میشنوی با این جزیره نگرد
گمونم عملی باشه
به تو میگه نرگش

بانوی اُردیبهشت چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 22:53 http://zem-zeme.blogsky.com



خب آخه شما دوتا دختر چرا یکم حواستونو جمع نمیکردین که سرتون کلاه نره؟

گلناز چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 23:39

خیلی نمک بووووووووووووووووود خوشم اومد البته که داداشه کارش زشتتره!!!

مژگان پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:26

kare babak khili bad bode ,vali narges ghabol kon babak az bachegi khili zerang tar az hamamon bode

کاتیا پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:31 http://oldgirl.blogsky.com

بسی خندیدم.
خداییش به قیافه اش میاد این کاراااا

فرشته جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 15:20 http://houdsa.blogfa.com

چرا بابک؟ آخه چرا؟ واقعا ارزش داشت؟؟؟

سارا شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:53 http://www.takelarzan.blogsky.com

اییییییی باباااااااااااا چقد این بابک خان شر بوده هااااااااا البته بهش میاد این کارا
به نظر بنده شما الان میتونی هرررررررجور که دوس داری تلافی کنی نرگس جان

کارن خسروانی یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 17:47 http://www.havishtan.blogfa.com

درود بر شما دوست گرامی
با یک پرسش که اندیشه ام را خنج می کشد به روزم
چرا هازمان زرتشتی چهره ی سرشناسی درهنروموسیقی و سینما و ورزش ندارد!!؟
شما هم کیش و یا هم میهنی که دگر کیش هستید، دیدگاه شما چیست؟

لیلی یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 21:51 http://leiligermany.blogsky.com/

منم اسم دوتا خواهرهام مریم و نرگس هست.تا جایی که من از گذشته امون یادم میاد برادرها همیشه حس سلطه طلبی بر خواهرها دارن و از بزرگ بودنشون سوء استفاده می کنند

جزیره دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 21:19

بابک اخر عاقبت معماری همینه داداش. در ضمن معتاد مجرم نیشت، بیمار اشت.امام( ره)

رها سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 16:22 http://gahemehrbani.blogsky.com/

آدم مارک ماشین رو به خاطر به خاطر دل داداشش بکنه صد البته بهتره
این کارها چیه ؟ بمیرم برات نرگس جون
چه خون به جیگری بودید شما دو تا خواهر!!!
البته شما دو تا بودید ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد