امید و پروانه

از بچه های سری دوم یا شاید هم سوم شب شعر بابا بود ،آخه بچه های شب شعر بابا هر یکی دو سال عوض میشن و یه سری دختر و پسر شاعر و عاشق جدید جای قدیم تر ها رو می گیرن ،پروانه رو از سالن آمفی تئاتر فرهنگسرای شهریار شناختم ،خوش ذوق بود و متین و مهربان ،اما رابطه ما در حد یه سلام و علیک باقی موند تا با هم همکار شدیم هر دو تامون یه پست داشتیم مسئول آموزش فرهنگسرا ،اما من تو فرهنگسرای شهریار و پروانه فرهنگسرای ایثار اندیشه بدون اغراق اون تو درآمد زایی از من موفق تر بود و همیشه بی لان  مالی فرهنگسرای ایثار از ما بالاتر بود ، شغل وسمت مشابه ما باعث نزدیکی زیادی بین ما بود اما این دوستی تا زمانی ادامه داشت که هر کس تو حوزه استحفاظی  خودش بود با آمدن شهرداریچیهای  من به فرهنگسرای ایثار منتقل شدم و از انجاییکه (هزار درویش در یک گلیم خسبند و دو شاه در یک اقلیم نگنجند)اختلافات ما بالا گرفت ،من و پروانه دوستان خوبی بود اما هیچ کدوم حاضر نبودیم از من به نیم من تبدیل شیم و این باعث جنگ جهانی بزرگی بین ما شد که الان از  یادآوری اون دعوا و از حرف های رد و بدل شده بینمون خندم میگیره ، خلاصه من و پروانه بعد از یه مدت به این نتیجه رسیدیم که دیگه فرهنگسرا جای کار فرهنگی نیست و کار با شهرداریچیها جز خراب کردن روحیه حساس  ما برای ما سودی نداره و مشترکا کمر به قتل معاون فرهنگی شهرداری بستیم و با هم و در یک روز از فرهنگسرای استعفا دادیم وبه اداره کار شکایت کردیم ...

القصه همه اینها رو گفتم که بگم عروسی دوستهای آدم مثل رد شدن از تونل زمان میمونه ، چهارشنبه عروسی پروانه بود ،وقتی توی اون لباس زیبا دیدمش تمام خاطرات خوبمون مثل فیلم از جلو چشمهام گذشت ، پروانه مثل پرنسس ها توی لباس سفید عروس می درخشید و با لبخندش شادی رو تو فضا پخش می کرد ،امید که هم به چشم من و هم به چشم همه آشناها  مثل برادرم میمونه و دست راست باباست و بی شک از من و مریم و بابک بیشتر هوا ی بابا رو داره دست در دست پروانه بود و این واسه من که که هر دوتاشون رو خبلی دوست دارم و جز خوشبختی براشون آرزویی نداشتم و ندارم یعنی که به یکی از آرزوهام رسیدم ...

امید و پروانه عزیز خوشبختیتون مستدام و شادیتون پایدار.



نظرات 7 + ارسال نظر
میم شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:33 http://jazireh24.com

سلام دوست خوبم.
وبت رو دیدم.جالب بود در کل.واست آرزوی موفقیت میکنم.

منم یه فروشگاه اینترنتی دارم.یه محصولاتی که بیرون از اینترنت نیست.بیا یه نگاه بنداز.
اگه خواستی از ما خرید کن.
حتما سر بزن ضرر نداره

بابک اسحاقی شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:11

سلام خواهر خوبم
وبت رو دیدم.جالب بود در کل.واست آرزوی موفقیت میکنم.

منم یه وبلاگ اینترنتی دارم.یه محصولاتی که بیرون از اینترنت نیست.بیا یه نگاه بنداز.
اگه خواستی از ما بازدید کن.
حتما سر بزن ضرر نداره

در ضمن بیلان سر هم نوشته میشه

محمد مهدی شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:20 http://mmbazari.blogfa.com



سلام

چه نگاه زیبایی ...

امید شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:38 http://janeghazal.persianblog.ir/

خیلی قشنگ نوشته بودی نرگس جان. ممنون که اینقدر خوبی... ممنون از محبتت آبجی خویم...
جالبه، وقتی استاد به بابام تبریک گفته بود، جواب داده بود من باید به شما تبریک بگم. :)
واقعا مراسم با شما معنی پیدا کرد. خیلی زحمت افتادی، برای هماهنگی مراسم به پروانه کمک کردی. واقعا حق خواهری را ادا کردی... زحمتی را هم که همسر خوبت و حامد عزیز برای آتش بازی باشکوه آخر مراسم کشیدند هیچ وقت نمیتونم فراموش کنم. مراسم به یادماندنی شدنش را مدیون زحمت اونا بود. امیدوارم بتونم اینهمه خوبی شما را جبران کنم.
بازم ممنون.

پروانه شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 22:02 http://www.parvaneh-azizi.blogfa.com/

سلام عزیزم...ممنونم به خاطر همه ی خوبی ها و مهربونی هات... واقعا با حضور شما مراسم یک روز با شکوه و به یادموندنی برای همه ی دوستانمون بود.
به خاطر همه ی مهربونی هات ممنونم .

نینا یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:44 http://taleghani.persianblog.ir/

تبریک به هردو اونها.
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشن
و زندگیشون پر از عزلهای ناب باشه

سایلنت یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 13:24 http://no-aros.blogfa.com/

تبریک می گم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد