مادر بودن یعنی بی خوابی؟

شبها شدیدا با رادین سر خوابیدن درگیرم نیم وجبیه کوچولو حاضر هر کاری انجام بده جز اینکه یه لحظه آروم تو بغلم دراز بکشه آخه میترسه خوابش ببره از ساعت 1  پروژه خواباندن رو که شروع کنیم آقا کم کم طرفهای 3 .4 صبح  به خواب میره و امکان نداره بتونم زودتر از ساعت 12 ظهر از خواب بیدارش کنم البته  با میزان جنب و جوش بنده در پی آقا رادین خودم هم نای بیدار شدن از خواب رو ندارم یعنی عملا انجام هیچ کار اداری برام امکان پذیر نیست.جالب اینه که مثلا بابک یا دختر خاله ام یا امید ازم می پرسن که چرا وبلاگت رو به روز نمیکنی آخه با این پسر شیطونی که من دارم وقتی پای کامپیوتر میشینم یا می یاد یواشکی کلید محافظ کامپیوتر رو میزنه و هر چی نوشتم میپره اگه لپ تاب رو بیارم با هزار ایما و اشاره میگه :مامان پای رادا     یعنی مامان بزار رو پای رادین  ...یه روز هم تو اتاقش سرگرم بود خواستم از فرصت استفاده کنم تا سیستم رو روشن کردم و یه نگاه به وبلاگ بابک کردم و وسطهای مطلب مربوط به امیر بودم که رادین صدام کرد گفت : ماما رادا دشن   یعنی مامان رادین قشنگ شده دیدم تمام  ژل موهاش رو خالی کرده رو سرش...در مجموع ما اندر خم کوچه سخت مادر بودن روزی صد هزار بار به خودمان تف و لعنت می فرستیم که چرا قبل از ازدواج در مورد خانواده آقای جیم و اینکه هیچ بچه ای در خانواده آنها آروم و قرار نداره تحقیق نکردیم و بله بلند به آقای عاقد گفتیم بدون اینکه بدونیم چنین آینده شومی در انتظارمونه ...