تو در قلب من ،من در قلب تو

دید ید اگه یه قطعه یه پازل رو حتی یه خونه اشتباه بزاری معلومه جاش اشتباهه؟ 

شنیدید که میگن هر آدمی توزندگیش یه نیمه گمشده داره ؟  

به گوشتون خورده که بعضی آدمها میگن اصلا سهم ما از زندگی این نبود؟ وجایگاهمون اصلا جای دیگست؟ 

اما من احساس میکنماین مطلب در مورد من در کنار آقای جیم صدق نمی کنه ... 

میدونید چرا؟ چون ما دقیقا مکمل همدیگه ایم . 

مثلا من حس بویاییم خیلی خوب کار نمی کنه ولی آقای جیم شامه فوق العاده تیزی داره٬ در عوض آقای جیم صداها رو  به دقت من نمیشنوه ٬ ببینید چه جالبه . 

یا من گوشت خورشت رو اصلا دوست ندارم و آقای جیم دوست داره یعنی یه بشقاب خورشت رو همیشه با هم می خوریم ٬ ٬آقای جیم گوشتاش رو من مخلفات دیگش رو ٬ببینید چه جالبه.  

یا اینکه من از خرید کردن خوشم میاد اما آقای جیم نه اما آقای جیم به خاطر اینکه من دوست دارم هم پول خرج میکنه هم وقت میزاره و پا به پای من  میاد ٬ببین چه مهربونه. 

و هزاران هزار نقطه مشترک بین ما و گاهی نامتشابه اما تکمیل کننده همدیگه ... 

راستش رو بخواهید فکر می کنم ،خیلی آدم خوشبختیم که درست تو جای خودم تو زندگی قرار گرفتم ٬می خواستم به آقای جیم هم بگم :عزیزم جات خوبه خوبه ،اصلا تکون نخور ،جات تو زندگی تو قلب من بوده ،درست سر جات قرار گرفتی و پازل زندگیمون هم با وجود رادین تکمیل تکمیله  تکمیله . هرکس سر جای خودش تو در قلب من ٬ من در قلب تو... 

 

آقای چیز

بعضی وقتها آدم دلش می خواهد از ته گلو و با تمام قدرت فریاد بزنه و به یه کسی بگه با تمام وجود ازت متنفر م ، از زرنگ بازیهات ، از دودر کردنهات ، از رفتارهای زشت  و نا متمدن نانت ،اما قدرتش رو نداره توی روی طرف بیاسته وبا شهامت از نفرتش بگه ،پس مجبور میشه دل عزیز بی تقصیر ی به نام آقای جیم رو بشکنه و اون رو متهم کنه به اینکه تو نمیتونی این آدم رو از زندگیت دور کنی ، تو نمیتونی به برادرت بگی که خانمم از کارت خسته شده ،بریده ، و کلا ازرفتارت متنفره ...

و بدی قضیه و شاید هم خوبی قضیه اینه که اون زمان که تو داشتی با تمام وجودت از تنفرت حرف میزدی رادین شماره خونه اون آدم رو از فون بوک گرفته باشه و اون آدم تمام و کمال حرفهای دلت رو شنیده باشه ، حرفهایی که هیچ وقت تو قدرت گفتن اونها رو نداشتی و همیشه مثل حیوانات هزار باره نشخوارشون می کردی و دل آقای جیم بی گناه و بی تقصیر رو میشکستی...

 اما الان یه حس دوگانه دارم نمیدونم باید از اینکه حرفهام رو شنیده خوشحال باشم یا ناراحت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خوشحال میشم تو کامنتها نظراتتون رو بگید.

برای هاله

کابوس تلخ کودکیهام دیدن خوابی بود که توی خواب مامان یا بابا رو واسه همیشه از دست میدادم ، و زار زار گریه می کردم، انقدر تلخ که گاهی اثر خواب تا چند روز همراهم بود ،کمی که بزرگتر شدم فهمیدم که همه عزیزامون یه روز ترکمون میکنن ، یه روز تلخ و گس یه روز  به تلخی جمعه که مامان هاله ترکش کرد ، یه روز که هرچی بغض کنی و گریه آروم نمیشی ، یه روز که من حتی از فکر کردن بهش تنم میلرزه ،آره هاله جون تنم  حتی از یادآوری اون خوابها می لرزه ،

هاله کابوس تلخ کودکیهام دامنگیرت شده ،و من ناتوانم در بیان احساساتم ،

 فقط بهت میگم حس میکنم چقدر درد آوره،میفهمم چقدر غمگینی ، ببخش که کاری از دستام ساخته نیست...

روحش شاد ...



دنیای کوچک ما...

دنیایی که توش زندگی می کنیم گاهی وقتا از دید گاه آدم خیلی بزرگه اما گاهی خیلی کوچیک میشه و جالب،

چند اتفاق جالب توی سفر به مکه اوفتاد که براتون تعریف می کنم...


1-به خاطر قانون کشور عربستان که زن زیر 45 سال بدون یک مرد محرم اجازه ورود به کشورشون رو نداره ، معاون کاروان ما آقای آجرلو رو در  ویزای من دایی بنده معرفی کرده بودند ، آقای آجر لو در این سفر مادر و پدر پیرش رو هم همراهش آورده بود که متاسفانه پدر از بیماری دیابت رنج میکشید ، و اصلا بیرون از هتل نمیومد یک روز که با مادر آقای آجرلو برای خرید به یک فروشگاه رفته بودیم توی حرفهاش فهمیدیم که ساکن محله سی متری جی تهران هستند یعنی درست محله بابابزرگم اینها و بعد از کلی تفحص کاشف به عمل اومد که آقای آجرلو با یکی از شوهر عمه هام دوست اند...

2-توی کاروان ما یه خانم وآقای جوانی بودند که یه پسر بچه 11،12 ساله داشتند به نام محمد رضا که فوق العاده مهربون و مودب بود ما توی طول سفر خیلی با هم صمیمی شدیم و خلاصه ازشون پرسیدیم ساکن کجا هستند و گفتند : شهرک ... ؟////////////

ما هم پرسیدیم :آقای  باقر لو رو میشانسید ، جواب مثبت بود ،همسفر ما آقای باقر لو رو میشناخت ...


3- برای محرم شدن به مسجد شجره رفتیم خانم مبلغ که لبیک رو می گفت ،شدیدا به چشمم |آشنا اومد به مامان گفتم : مامان نگاهش کرد و گفت: دختر آقای میر هاشمی دوست بابامه ...


4- عزیزانی که به سفر حج رفتن میدونن که روحانیون کاروان اصرار دارند که همه برای خوندن حمد وسوره و اصلاح غلط های احتمالی پیششون برن ما هم رفتیم توی صحبت ها فهمیدیم که آقای صادقی امام جمعه مسجد قدس شهرک غرب هستند و آقای چیز برادر همسر بنده رو به خوبی میشناختند ...

تو هوای گرم و بی مهر عربستان ، تو غربت  بقیع ، تو حس دو گانه آیا اصلا اومدن درست بود یا نه؟ این نشونه ها بهم یه حس شادی وصف نشدنی میداد... دو واقعا اونجا با شنیدن اسم شوهر عمه ام و آقای باقر لو و دیدن دختر آقای میرهاشمی و حتی شنیدن اسم آقای چیز  ، فهمیدم دنیایی که توشیم خبلی کوچیک تر از اونیه که فکر میکنیم ...



دیر اما با دست پر...

سلام

شرمنده که دیر اومدم اما با دست پر اومدم

 تک تک عزیزانم رو اونجا دعا کردم و واسه همتون آرامش و عاقبت به خیری از خدا خواستم ،

 گفتن از این سفر سخت و طولانیه اما اینقدر بهتون بگم که اگه روضه رضوان مسجد النبی در مدینه نبود این مدینه منوره به هیچ نمی ارزید ... در مدینه ما جز توهین به ایرانیانها و رفتار بد هیچ ندیدیم ، به خاطر اختلافات سیاسی ایران و عربستان و ماجرای گردن زدن ایرانیان به خاطر داشتن مواد مخدر جو نسبت به زائران ایرانی به شدت متشنج بود ، کسانی که به حج رفتن میدونن که رفتن به بقیع برای خانمها ممنوع است اما یک قسمتی هست که از پشت نرده میشود بقیع را دید اما حتی دیدن بقیع از پشت نرده ها هم برای زائرین زن ایرانی ممنوع بود ،بنا به حدیثی خواندن نماز در مسجد قبا برابر با یک حج است اما یک روز که ما را به مسجد قبا بردند اعلام کردند امروز ورود زائرین ایرانی به مسجد ممنوع است ، ما در مدینه جز ایرانی ممنوع است هیچ ندیدیم و نشنیدم که ان شا الله مفصلا  در پست های بعد تعریف خواهم کرد ...

اما مکه و مسجد الحرام حسی است تکرار نشدنی آرامشیست بی وسعت و و طواف خانه خدا  لذتیست وصف ناشدنی ، همه در خانه خدا یکی هستند سیاه پوست و سفید پوست ،دارا و ندار ، عرب و عجم ، کودک و پیر ، زن و مرد...همه بنده او یند دیگر هیچچچچچچچچچچچچچ...

القصه  روبروی گنبد سبز رنگ رسول اکرم ، در روضه رضوان ، در مسجد الحرام ... تک تکتان را یاد کردم و از خدا خواستم رو سیاه و شرمنده دوستانم نشوم ...