اما چون اون خدای خوبیه بیشتر صدام رو بشنوه ....

ازم پرسید : به نظرت اونکه میمونه بیشتر غصه میخوره و ناراحت میشه یا اونکه میره ؟ 

گفتم :نمیدونم  

گفت:من همیشه موندم ٬خیلی دردآوره ٬ایندفعه میخواهم برم ٬ببینم ٬که حس بهتریه رفتن یا نه؟ 

 بهم گفت: تا حالا صدای خدا رو شنیدی ؟   

گفتم :نه ٬راستش یه کم از سئوالش جا خورده بودم . 

پرسید :خدا چی اون صدا تو شنیده ؟ 

من من کنان گفتم : والله چی بگم؟ 

سرش رو از روی تاسف تکون داد و گفت : معلومه که شنیده ٬اگه نشنیده بود الان تو اینجا نبودی دختر!! 

با تعجب نگاش کردم . 

گفت : تو دلت داری می پرسی که مگه کجام؟آره ؟ 

یواش سرم رو به حالت تائید تکون دادم . 

گفت : اینجا درست تو جای خودت تو زندگی ... 

خواستم بگم : از کجا میدونی ٬جای من تو زندگی همینجاست ٬ یا اصلا تو مگه من رو میشناسی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ 

دیدم نیست .  

حیف شد ٬اصلا نفهمیدم کی بود؟ واسه چی ازم این سئوالها رو پرسید؟اما یهو یه عالمه جواب اومد تو ذهنم . اما تا اومدم جواب ها رو بهش بگم رفته بود .

به نظرم اونکه میمونه بیشتر غصه میخوره ....  

آره غصه میخوره ... 

حالا که بی خدافظی رفتی به خدا بگو :من صداش رو کم میشنوم چون بنده خوبی نیستم ٬اما چون اون خدای خوبیه بیشتر صدام رو بشنوه ....

 

بنده هات رو دور زد سریع دورش زدی؟؟؟؟؟؟

وارد بانک می شم  دکمه دستگاه را فشار می دهم شماره ۲۸۱  از دستگاه بیرون می آید دوباره از بانک خارج میشم ٬ توی صف عابر بانک می ایستم ٬نوبتم میشه ٬کارت اول رو می ذارم مبلغ مورد نظرم رو به حساب کارت دیگم انتقال میدم ٬کارت رو در میارم  می خواهم که کارت دوم رو بزارم آقایی که پشت سرم ایستاده اعتراض می کنه و میگه :خانم اینهمه آدم ایستادن شما باید دوباره تو صف بیاستید ٬عذر خواهی می کنم میرم انتهای صف کلا دو نفر جلوی منند از رفتار خودم خجالت می کشم و پیش خودم فکر می کنم از بس  که این چند سال در گیر نگهداری از رادینم حتی این رو هم نمی دونم که هر کس باید یک بار از کارتش استفاده کنه ٬به آقایی که اعتراض کرده بود نگاه می کنم کارت اول رو می ذاره ٬ کارت دوم ٬ کارت سوم و بالاخره خانم بعدی صداش در میاد آقا میاد انتهای صف ٬ خانم جلویی از من میپرسه :ببخشید ٬میشه پول رو از حساب  عابرم به جاری طلایی بفرستم ٬ قبل از من آقا دوباره جواب میده  ٬که نه خانم و در حین صحبت از من میاد جلو تر به خانمه میگه بازم برو داخل بپرس اما نمیشه  ٬خانم میره داخل آقا با پوز خند کارت رو داخل دستگاه میکنه بهش میگم جناب نوبت من بود میگه نه خانم من به جای این خانم که رفت داخل دارم استفاده میکنم ٬از  حالتش و اینکه فکر میکنه زرنگه خندم میگیره  ٬خانم از بانک میاد بیرون و میگه میشد  و بعد از آقا کارش رو انجام میده نوبت من میشه کارم رو انجام  میدم وارد بانک میشم ٬ شماره ۲۷۱ رو میخونه مرد بلند میشه میره سمت باجه  بعد صدای مرد بلند میشه از لابلای حرفاش میفهمم که شماره اش ۲۷۱ بوده اما گم شده اما متصدی بانک قبول نمیکنه ٬ دوباره کنار من میشینه مجدد از دستگاه شماره گرفته شمارش ۳۳۶  خندم میگیره به خدا میگم :خدا جونم  بنده هات رو دور زد سریع دورش زدی٬ به خدا میگم: چجوری اینقدر بزرگی آخه قربونت برم من با داشتن یه بچه به یه عالم از کارام نمی رسم٬و از خیلی چیزها غافل میشم ٬ اون وقت تو این دنیا با این عظمت رو میگردونی  و باز هم حواست به همه جاش هست٬ هوا همه بندهات رو داری ٬ حال بعضیاشون رو میگیری ٬ صدای همشون رو میشنوی و  ... 

 

 

آبجی مریم

چند ماه پیش که وبلاگ نداشتم وقتی هر شب میومدم نت اول وب بابک رو باز می کردم ٬و با دقت میخوندم با حساسیت تحلیل می کردم ٬گاهی ازش می رنجیدم ٬گاهی یاد خاطرات گذشتم می اوفتادم ٬اما  خیلی وقتها  پیش خودم میگفتم :چرا بابک تا اینجای ماجرا را تعریف کرد اما اسمی از من نیاورد ؟ خلاصه الان چند وقتیه که وبلاگ دارم (آیکون  وبلاگ پر خواننده داشتن )و میدونم علاوه بر مامان آبجی مریمم هم وبلاگم رو میخونه و گاهی حتی ناشناس برام کامنت هم میزاره ، پیش خودم گفتم :نکنه به خودش بگه روز معلم شد نرگس واسه بابا پست نوشت و بابک هم به همه معلم های بلاگستان تبریک گفت ٬اما حتی اسمی هم از من نبردن .گفتم :نکنه بگه تولد مهربان شد واسش نوشت ٬واسه مامان ناهید نوشت ٬اما حتی  یه بار نگفت :که ما تو دار دنیا یه آبجی مریم داریم . گفتم : نکنه اون هم مثل چند ماه پیش من که دلم از بابک میشکست ،دلش شکسته بشه و مثل بچگیهامون همونطور آروم  و بی سر وصدا   و مظلومانه کز کنه ، گفتم :که بگم ایها الناس ما یه آبجی مریم داریم گل و گلاب ،که معلم مهدکودکه ،مهربونه ،یک کم بیش از حد خونسرده ، اما دلش دریای دریاست .   

مامان ناهید جونم روزت مبارک

چند روز که دارم جمله ها رو توی ذهنم بالا و پایین میکنم ٬دلم می خواست یه پست در خور مامانم براش بنویسم ٬آماده بودم که ازش تشکر کنم و بهش بگم که دنیا دنیا دوسش دارم ٬ اما خوندن پست مهربان بد جوری بهمم ریخت ٬ ناخداگاه رشته های بافته شده ذهنم از هم گسست و پاره شده ٬ وقتی پست مهربان رو خوندم گریه ام گرفت و فهمیدم چقدر خوشبختم  ٬که مامان ناهید رو دارم و چقدر همیشه من راحت از این خوشبختی می گذرم ٬ چقدر راحت با حرفهام دلش رو میشکنم ٬ چقدر راحت ازش انتقاد می کنم و ...  

 

مامان ناهید گلم  

خوشحالم که دارمت ٬ خوشحالم که یه هفته به نوشتن ازت فکر کردم اما حالا دست خالییم از بس که تو بزرگ و نوشتنی هستی ومن کوچک و ناتوان ...  

 

مامان ناهید گلم  

به خاطر همه آن روزها که اول به من فکر کردی بعد به خودت ٬به خاطر همه اون روزها که اول خواسته ها و نیاز های من رو در نظر گرفتی ٬به خاطر همه اونروزها که عمدی یا غیر عمدی باعث لرزیدن دلت شدم و به خاطر همه اون اشکهایی که به خاطر ضعف هام و شکست هام ریختی و...  دست نازنینت رو می بوسم و از صمیم قلبم این روز رو بهت تبریک میگم . 

 

                                         مامان ناهید جونم روزت مبارک. 

 

خدا را برایت آرزو دارم

بعضی روزها واسه آدم با روزهای عادی فرق می کنه ٬ امروزم واسه من از اونروزهاست٬چون امروز روز تولد یکی از عزیزانمه  ٬یکی که همیشه با شادیهای من و خانواده ام خندیده  و با غم هامون گریسته ٬ کسی که نه به خاطر اینکه خانم برادرمه دوستش دارم  به خاطر اینکه خانم دوسش دارم   کسی که اسمش مهربانه٬ قلبش مهربانه ٬ذاتش مهربانه و.. .

واما:

خدا تنها روزنه امیدیست که هیچگاه بسته نمیشه ...و تنها کسی است که با دهان بسته هم میتوان صدایش کرد و با پای شکسته هم میتوان سراغش رفت ...و تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتر بر میدارد ... و تنها کسی است که وقتی همه رفتند می ماند ... وقتی همه پشت کردند آغوش می گشاید ... وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت می شود ... و تنها سلطانیست که دلش با بخشیدن آرام میگیرد نه با تنبیه کردن ... در این بهترین روز مهربانم  خدا را برایت آرزو دارم . تولدت مبارک. 

  

پی نوشت :متن سبز رنگ بر گرفته از یک اس ام اس می باشد.