صدای چرخیدن کلید در قفل می یاد و در با صدای خشک و خشنی باز میشه ٬سایه ی مردی که نه چاقه نه لاغر نه خیلی کوتاه قد نه خیلی بلند قد دیده میشه ٬زن از توی آشپزخونه خودشو به نزدیک در می رسونه ٬ بی اختیار فریاد میزنه :اینهمه گل ٬آخه چرااااااا؟؟؟؟؟؟ مرد در حالی که خستگی و ناامیدی دو عنصر اصلی چهره ا ش شده و هاله ای از اندوه پهنای صورتش رو گرفته سری به علامت تاسف تکون میده و می گه نمیدونم ؟؟؟
زن در حالیکه داره بدون اینکه همسرش بفهمه اشکای چشماشو قبل از تولد قربونی زبری گوشه ء روسریش میکنه میگه : میدونی الان داشتم به چی فکر می کردم ٬ فکر کنم من تنها زنی هستم که وقتی شوهرم با یک بغل پر از گل می یاد خونه ناراحت میشم نه؟؟؟ و بلند اما تلخ می خنده ... و در حالیکه یک سینی با دو تالیوان چای تو دستشه ٬ به شوهرش میگه:فکر نکنم همش خراب شه - فردا صبح زود سلفون همه ی سالم اشو عوض می کنم نگران نباش....
سکوت ٬سکوت و سکوت...
زن :اصلا می دونی چیه فردا چهار راهتو عوض کن هان؟؟
نرگس ! عالی بود
فوق العاده بود
سلام مرسی ،استاد
سلام نرگس بانو
خیلی زیبا بود
تا حالا به زندگی گل فروشهای سر چهار راه ها اینطوری فکر نکرده بودم
اون هم با چنین زاویه ی محشر و بکری
قلمت پایدار بانو..
سلام ۲ تا تشکر یکی به خاطر تعریفتون دوم به خاطر اینکه بهم سر زدید
شما هم ترفند غافلگیری آخر پستو مثل داداشتون دارید
ماشالا ارثیه
زیبا بود خییییلی زیبا
مرسی آذرنوش جان ...
خیلی داستان قشنگی بود آدم رو به قضاوت وا میداره وآخر کار تیرخلاص رو میزنه
مرسی
سلام
وبلاگتون مبارک
قلمتون هم به داداشتون رفته دیگه
_________________________
I added cool smileys to this message... if you don't see them go to: http://s.exps.me
سلام مرسی .لطف دارید اما بابک از من بهتر مینویسه
سلام..
فوق العاده بود. احسنت.
سلام مرسی
سلام تا حالا اینجوری بهش فکر نکرده بودم
خیلی زیبا بود
مرسی عزیزم.
تلخ بود اما نفوذ کرد تا ته ته جانم..مرسی بانوی اسحاقی
خوشحالم که خوشتون اومد ٬ مرسی که سر زدید.
عــــــــــــــــــــــــالی
در عین دردناکی خیلی قشنگ بود نرگس جان
مرسی .