بنده هات رو دور زد سریع دورش زدی؟؟؟؟؟؟

وارد بانک می شم  دکمه دستگاه را فشار می دهم شماره ۲۸۱  از دستگاه بیرون می آید دوباره از بانک خارج میشم ٬ توی صف عابر بانک می ایستم ٬نوبتم میشه ٬کارت اول رو می ذارم مبلغ مورد نظرم رو به حساب کارت دیگم انتقال میدم ٬کارت رو در میارم  می خواهم که کارت دوم رو بزارم آقایی که پشت سرم ایستاده اعتراض می کنه و میگه :خانم اینهمه آدم ایستادن شما باید دوباره تو صف بیاستید ٬عذر خواهی می کنم میرم انتهای صف کلا دو نفر جلوی منند از رفتار خودم خجالت می کشم و پیش خودم فکر می کنم از بس  که این چند سال در گیر نگهداری از رادینم حتی این رو هم نمی دونم که هر کس باید یک بار از کارتش استفاده کنه ٬به آقایی که اعتراض کرده بود نگاه می کنم کارت اول رو می ذاره ٬ کارت دوم ٬ کارت سوم و بالاخره خانم بعدی صداش در میاد آقا میاد انتهای صف ٬ خانم جلویی از من میپرسه :ببخشید ٬میشه پول رو از حساب  عابرم به جاری طلایی بفرستم ٬ قبل از من آقا دوباره جواب میده  ٬که نه خانم و در حین صحبت از من میاد جلو تر به خانمه میگه بازم برو داخل بپرس اما نمیشه  ٬خانم میره داخل آقا با پوز خند کارت رو داخل دستگاه میکنه بهش میگم جناب نوبت من بود میگه نه خانم من به جای این خانم که رفت داخل دارم استفاده میکنم ٬از  حالتش و اینکه فکر میکنه زرنگه خندم میگیره  ٬خانم از بانک میاد بیرون و میگه میشد  و بعد از آقا کارش رو انجام میده نوبت من میشه کارم رو انجام  میدم وارد بانک میشم ٬ شماره ۲۷۱ رو میخونه مرد بلند میشه میره سمت باجه  بعد صدای مرد بلند میشه از لابلای حرفاش میفهمم که شماره اش ۲۷۱ بوده اما گم شده اما متصدی بانک قبول نمیکنه ٬ دوباره کنار من میشینه مجدد از دستگاه شماره گرفته شمارش ۳۳۶  خندم میگیره به خدا میگم :خدا جونم  بنده هات رو دور زد سریع دورش زدی٬ به خدا میگم: چجوری اینقدر بزرگی آخه قربونت برم من با داشتن یه بچه به یه عالم از کارام نمی رسم٬و از خیلی چیزها غافل میشم ٬ اون وقت تو این دنیا با این عظمت رو میگردونی  و باز هم حواست به همه جاش هست٬ هوا همه بندهات رو داری ٬ حال بعضیاشون رو میگیری ٬ صدای همشون رو میشنوی و  ... 

 

 

نظرات 9 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 20:28

امان از دست خدا بعضی وقت ها سریع گوش ادمو می چرخانه
مخصوصا اگه دل بشکند
رفیقی داشتیم سه فرزند داشت چهارمین را که خانمش بار دار شد به شوخی بهش گفتم تو هم شغل دومت شده افزایش نسل چندی بعدش خودم هم به همان درد مبتلا شده ولی اشتباه ما این بود که رفتیم و انداختیمش
ولی او صاحب یک دختر خوشگل و زرنگ شد

خانمی چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 20:40 http://monastories.blogfa.com

واقعا جالبه عاشق این کارهای خدا هستم .. نزاشت به کارت برسی و زرنگی کرد ، خدا حالش رو گرفت تازه بنده اش که شما باشی به خدا اعتراض نکردی ولی خدا حقت رو گرفت

دختری که قرار بود اسمش میعاد باشد چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 20:41 http://my-n0tex.blogfa.com/

سلام بر همسر آقای جیم
خواهر آقای ب
خواهر شوهر خانم میم
دختر خانم نون
و مادر آقای ... اسم پسر گلتون رو یادم نیست الان

احوال شما ؟

اومدم دعوتتون کنم بیاید بازی هنر پدر و مادرها حضور شما مثل حضور مامان ناهید و مهربان بانو و بابک خان افتخاریه برای من نرگس بانو

مریم نگار پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:29

سلام...
...واقعا هیچ اتفاقی بی حکمت و نتیجه نیست....منتهی ما یه خورده شتابزده ایم ...و می خوایم همون دقیقه همه چیز روشن بشه برامون..
مرسی نرگس عزیز..

دختری که قرار بود اسمش میعاد باشد پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 21:05 http://my-n0tex.blogfa.com/

الان خوندم این نوشته تون رو
سلام مجدد

چه دقت نظری
آفرین خیلی زیبا بیان کرده بودید خوشم اومد

aghaye khone جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 http://meandgoldoonekhanom.mihanblog.com/

سلام .
بیان خیلی جالبی بود .
کاش یاد بگیریم به اتفاقای دور و برمون اینجوری نگاه کنیم تا کمتر سعی کنیم زرنگ بازی دربیاریم .

نینا شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 00:00 http://taleghani.persianblog.ir/

برای ما تو کار حال گیری سوزنش گیر کرده

سحر دی زاد یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:42 http://dayzad.blogsky.com/

دلم خنک شد

محبوب دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:02 http://mahboobgharib.blogsky.com

جداً دم خدا گرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد