دختر آقای اسحاقی

بعد از نزدیک به چهار سال که مثل تراکتور واسه فرهنگ شهرستان کار کردیم همه جا شایعه شد که قرار شده فرهنگسراها توسط شهرداری گرفته بشه ٬اول قضیه خیلی جدی نبود اما کم کم آنقدر جدی شد که رئیس حوزه معاونت فرهنگی شهرداری با مامور نیروی انتظامی همراه با حکم تخلیه  اومد فرهنگسرا و با یک عمل کاملا فرهنگی که از هر شهرداریچی بر میاد   شروع به سر و صدا کرد که ما چند ساله اینجا رو به اداره فرهنگ و ارشاد اجاره داده بودیم حالا ملکمون  رو  لازم داریم الان دیگه شهریار معاونت فرهنگی داره و شهرداری خودش از پس کارهای فرهنگی بر میاد و احتیاجی به دخالت اداره ارشاد نیست...  

 القصه که کار به لج و لجبازی کشید و با پا در میونی فرماندار وقت و نماینده مجلس قرار شد اداره ارشاد با مدیریت شهرداری به کارهای فرهنگی خودش در فرهنگسراها ادامه بده  اما از اونجایی که  

لاجرم هر کس که بالاتر نشست                             استخوانش سخت تر خواهد شکست   

 

  من نسبت به باقی همکارها آسیب بیشتری دیدم .بعد از استعفای بابا در اوج قدرت من موندم و یه عالمه آدم ریا کار... 

حالا اینکه بعد از بابا چه رفتار هایی همون آدم ها که تا دیروزش پاچه خواری ما رو می کردن با همون کردن خودش یه قصه مفصله که حتما بعد ها تعریف می کنم  اما اول روز ریاست شهرداریچیها   داستان قشنگی داره . 

 

نمی دونم تا حالا سر و کار تون با شهرداریچی جماعت بوده یا نه و از فرهنگ خاص اون ها چقدر شناخت دارید اما به طور کلی شهرداری جائیست که برای کار کردن نیاز به تخصص و تحصیلات نداری چون اونجا همه فامیل هستند و تو کار کنی یا نه بهت حقوق میدن ٬اونجا باید قدرت این رو داشته باشی تا به صورت حضوری ٬ غیر حضوری ٬گروهی و انفرادی زیرآب بزنی تا پله های ترقی رو دو تا یکی بری بالا ...  

و اما رئیس جدید  مردی ۲۵٬۲۶ ساله ای بود که پسر عموی آقای معاون فرهنگی شهردار میشد و البته با جناق آقای رئیس حوزه معاونت فرهنگی ٬ تحصیلات میگفتن دیپلم که صحت این قضیه ثابت نشده بود ٬ بعد از سه چهار روز که براشون میز ریاست آوردند ایشان نزول اجلال فرمودند و ما بعد از کلی اصرار بار حضور گرفتیم و با جمعی از همکاران برای عرض ادب و خوش آمدگویی به خدمتشان مشرف گشتیم و اما بنده به نمایندگی از همکاران بعد از سخنرانی قرایی مبنی بر اینکه ان شا الله با حضور شهرداری  فرهنگ شهرستان رونقی بیش از پیش یابد  و خوشحالی  از فرصت همکاری با ایشان ٬خواستار رفع زحمت شدیم که ایشان  در یک حرکت جوانمردانه مراتب خوشحالی خود را بیان نموده و خواستار این شدند که جز بنده باقی همکارها به سر کارشان برگردند و بعد از رفتن همکار ها از کشوی میز خود بسته کاکائو در آورده بعد از تعارف فرمودند : خانم محترم یک سئوال داشتم و بنده با احترام  گفتم : بفرمائید  و ایشون  با صدای آرام فرمودند : دختر آقای اسحاقی کدام یکی از این خانم ها بودند ٬آخه میدونید نه که پدرشون قبلا مدیر اینجا بودن  فکر نکنم صورت خوشی داشته باشه همکاری ما با ایشون  واما من هم صدامو به اندازه ایشون آرام کردم و سرمو به میز ایشون نزدیک تر کردم و گفتم : دختر آقا اسحاقی خود بنده هستم ٬در مورد همکاری هم باید یه نصیحت بهتون کنم این میزهایی که جنابعالی بهش تکیه دادید وفا نداره که اگه داشت به من و بعد شما نمی رسید دست صاحب قبلیش باقی می موند... 

 

 

طالقونیها پنجاه ٬پنجاه

سال ۸۶ بود که یکی از دوستان  نزدیک خانوادگیمون رئیس اداره فرهنگ و ارشاد شد ٬ و فرهنگ شهرستان رو ییهویی هل دادن تو بغل خانواده ی ما ٬ ما هم که فرهنگی و فرهنگ دوست دیگه خودتون حدس بزنید  چی میشه ؟؟؟؟؟؟؟؟ 

بابا من رو که دردونشم بودم گذاشت مسئول آموزش فرهنگسرا و خودش هم فقط سه شنبه ها و چهارشنبه ها واسه کلاس حافظ خوانی و مثنوی خوانیش میومد فرهنگسرا  و من بودم وفرهنگدونی و حس ریاست و... 

قوانین رو خودم وضع می کردم و خودم اجرا می کردم و خودم در صورت لزوم لغو می کردم ...به جای بابا تصمیم می گرفتم ٬امضا می کردم ٬نظر می دادم و کلا حالشو می بردم ... 

معلم نقاشی کودکان فرهنگسرا ازدواج کرده بود و من دنبال یه معلم می گشتم که بچه ها بهم گفتن یه خانمی به نام خانم صادقیان هست که خدای این کاره به بچه ها گفتم :زنگ بزنن بیاد  اومد ٬نشست ٬بهش گفتم :خانم صادقیانی ٬ شما از صادقیانیهای شهریارید ؟ با لحن تند گفت :من صادقیانی نیستم صادقیان هستم و اصالتاٌ طالقانیم ٬ با خوشحالی گفتم : جداٌ  ٬ به مجموعه ما خوش اومدید . میدونید که اینجا عرف چیه ؟ گفت : بله من قبل از تولد پارمیدا ( دختر کوچولوی نازی که همراهش بود )اینجا کار کردم .۶۰٪ شما و ۴۰٪ من درسته؟ من گفتم :دقیقا و بعد از عقد قرارداد با متانت از صندلیش بلند شد دست داد و خواست خداحافظی کنه که یهو یه فکری مثل شهاب از ذهنم خطور کرد و به خانم صادقیان گفتم: خانم صادقیان ٬ این قرارداد فسخه ٬  

خانم صادقیان با تعجب بهم نگاه کرد و گفت : چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتم :  آخه باید توش یه تغییرات بدم ٬ میدونید چیه ٬ ما با اشخاص معمولی شصت٬چهل کار میکنیم  طالقونیها  پنجاه٬پنجاه .  

و هر دو خندیدم ... 

 

پی نوشت: خانم صادقیان الان یکی از صمیمی ترین دوستان منه و بارها اقرار کرده که فکر میکرده  ٬من دارم سر درصد ها باهاش شوخی می کنم.