-
کاش لایق اینهمه خوشبختی باشم ...
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 18:49
من اصلا آدم خسیسی نیستم باور کنید من خدایم را با تمام ساکنین اندیشه ٬با تمام بیسوادها ٬ و با سوادها با تمام کسانی که شبها در کاخ می خوابند و همه آنها که شب سر گرسنه به بالین می گذارند٬با تمام نوازادان تازه متولد شده ٬ با تمام پیر مردها و پیرزن های جهان ٬با تمام مسیحیان و تمام زرتشتیان جهان و... به تقسیم نشسته ام باور...
-
باورتون نمیشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1391 02:47
واما ادامه ماجرا... وقتی من جواب دندان شکن رو نثار آقای رئیس کردم ایشون نفس عمیقی کشید وگفت :حالا من می دونم اگه الان بهتون بگم می خواستم شوخی کنم باورتون نمیشه از همه همکارها بپرسید :ببینید همه شهادت میدن ٬که من چقدر تو محیط کار شوخم ٬اما لرزش صداش چیز دیگه ای می گفت . منم با خونسردی تمام گفتم :جناب اما بنده در مورد...
-
دختر آقای اسحاقی
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 17:05
بعد از نزدیک به چهار سال که مثل تراکتور واسه فرهنگ شهرستان کار کردیم همه جا شایعه شد که قرار شده فرهنگسراها توسط شهرداری گرفته بشه ٬اول قضیه خیلی جدی نبود اما کم کم آنقدر جدی شد که رئیس حوزه معاونت فرهنگی شهرداری با مامور نیروی انتظامی همراه با حکم تخلیه اومد فرهنگسرا و با یک عمل کاملا فرهنگی که از هر شهرداریچی بر...
-
طالقونیها پنجاه ٬پنجاه
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 16:39
سال ۸۶ بود که یکی از دوستان نزدیک خانوادگیمون رئیس اداره فرهنگ و ارشاد شد ٬ و فرهنگ شهرستان رو ییهویی هل دادن تو بغل خانواده ی ما ٬ ما هم که فرهنگی و فرهنگ دوست دیگه خودتون حدس بزنید چی میشه ؟؟؟؟؟؟؟؟ بابا من رو که دردونشم بودم گذاشت مسئول آموزش فرهنگسرا و خودش هم فقط سه شنبه ها و چهارشنبه ها واسه کلاس حافظ خوانی و...
-
دمت گرم آقای چیز !!!!!!!!!!
جمعه 25 فروردینماه سال 1391 12:34
اپیزود ۱ یک روز پنجشنبه طبق عادت همیشگی به منزل خانم جان مادرآفای جیم رفته بودیم که آقای چیز وخانم چیز و آقای چاق هم آمدند . آقای چیز یه کارتن گوشی از کیفش در آورد و گفت :خانم جان بیا این هم گوشی و سیم کارت خانم جان با خوشحالی وصف نشدنی جعبه رو گرفت و شروع به دعا کردن برای آقای چیز کرد آقای چیز هم گفت : دعا لازم نیست...
-
من تنها زنی هستم که...
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1391 02:33
صدای چرخیدن کلید در قفل می یاد و در با صدای خشک و خشنی باز میشه ٬سایه ی مردی که نه چاقه نه لاغر نه خیلی کوتاه قد نه خیلی بلند قد دیده میشه ٬زن از توی آشپزخونه خودشو به نزدیک در می رسونه ٬ بی اختیار فریاد میزنه :اینهمه گل ٬آخه چرااااااا؟؟؟؟؟؟ مرد در حالی که خستگی و ناامیدی دو عنصر اصلی چهره ا ش شده و هاله ای از اندوه...
-
ماجرا های ما و آقای چیز
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1391 01:08
نمی دونم چه جوریه که گاهی اوقات که من از آقای چیز ناراحتم هی پشت سر هم اتفاقاتی میوفته که من بیشتر و بیشتر ازش دلگیر میشم نذارید به حساب خاله زنک بازیم من ماجرا رو تعریف می کنم شما قضاوت کنید ...... ساعت ۹ شب آقای جیم نیم ساعتی هست که از سر کار اومده ٬صدای زنگ تلفن آقای چیز پشت خط سلام ٬خوبید ؟چند روزی هست نیومدید...
-
سلام
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 19:47
سلام من نرگسم معروفم به اینکه خیلی می خندم . کلا آدم خوشی هستم و سعی می کنم از زندگی هر جور که هست لذت ببرم یه پسر یک و نیم ساله دارم به نام رادین که شیطنت از چشماش و رفتارش می ریزه و یک فروند همسر خیلی خیلی مهربون دارم به نام آقای جیم که گاهی من از مهربونی زیادش نسبت به دیگران می نالم من می خواهم اینجا از خوبی ها...